دست به قلم که میشد ، از عـــشـــق مینوشت ! 

ولی نه خودش لیلی بود و نه مجنونی به انتظارش بود !

اینم رسم جـدید زندگیست ! 

عاشق میکند ، بی مجنون ! 

میشکند ، بی مرحم ! 

دور میزند صادق را و به وصال میرساند ؛ مکار را ! 

این هم رسم جـدید زندگیست !